صبح جمعه م بخیر باشه ایشالا : | سر صبح با صدای پای سوسک پاشدم و دیدم یه سوسک هم هیکل خودم وسط لباس های بیرون ریخته شده از کشوهام داره جولان میده !
احساس بیچارگی دارم با این همه لباس سوسکی + اتاق سوسکی ...
سوسک کش آوردم هرچی اسپری کردم نمی مرد لعنتی ! دیگه نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کنم که الحمدلله ایشون راضی شدن جون بدن !
حس بدیه خوب ! دیشبم خیلی کم خوابیدم الانم ، کلی کار دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم : ( ! متاسفانه واسه ظهر برنامه داریم بریم خارج از شهر و من یک ذره حوصله ندارم ! یک ذره حتی !
بابا و مامان هنوز خوابن ! خیلی هم خوب خوش به حالشون : ) دلم می خواست اتاقم اینقدر سوسکی نمی شد : (((((((